-
پیامبرعاشق
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 03:10
تولدومرگ ،شریفترین جلوه های شهامتند. دوست من! من وتوبازندگی بیگانه خواهیم ماند وبایکدیگروهریک باخویشتن، تاروزی که توسخن گویی ومن گوش فرادهم، تاصدای توراصدای خودپندارم وآنگاه که درمقابل توبایستم ، گمان برم که دربرابرآینه ای ایستاده ام. آنها به من می گویند:((اگرخودرابشناسی همه ی انسانها را خواهی شناخت.)) ومن می گویم...
-
گوشه ای از نوشته های صادق هدایت درکتاب بوف کور
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 04:12
زندگی من بنظرم همانقدرغیرطبیعی نامعلوم وباورنکردنی میاید که نقش قلمدانی که باآن مشغول نوشتن هستم گویا یک نفرنقاش مجنون وسواسی روی جلداین قلمدان را کشیده اغلب به این نقش که نگاه می کنم مثل این است که بنظرم آشنا میاید شایدبرای همین نقش است ...شایدهمین نقش مراوادار به نوشتن می کند درزندگی زخم هایی هست که مثل خوره روح...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 04:16
آنچه بوده است همان است که خواهد بود وآنچه شده است همان است که خواهد شد وزیرآفتاب هیچ چیز تازه نیست
-
جبران خلیل جبران
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 04:14
آن کس که به تو ماری می دهد وتو ازآن اتظارماهی داری شاید جزء مار چیزدیگری برای پیشکش نداشته باشد پس از جانب آن بخشندگی است
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 شهریورماه سال 1384 04:13
دف دل رابدست گرفت ویولون ضجه رابردوش گذاشت گیتاراشک راآماده کرد وساکسیفون دستان نوازش راهم آماده کرد احساس دستورنواختن داد ریتم آرام پیانوآهنگ التماس رانواخت بسیارآرام،آرام نواخت ونواخت هرازگاهی گیتاربه یاری اش می آمد کم کم صدای پیانو به همراه گیتاربالاگرفت وویولون به یاریشان آمد زدوزد جیغ کشید وضجه زد ساکسیفون هم سعی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1384 04:21
خوشبخت کسانیکه عقلشان پاره سنگ میبرد چون ملکوت آسمان مال آنهاست آسمان که معلوم نیست ولی روی زمینش حتمامال آنهاست انجیل ماتئوس ۵-۳
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 مردادماه سال 1384 01:56
خورسند شدیم از اینکه که امروز رنگ دگراست نه رنگ دیروز تاشب نشده رنگ دگرشد گفتندازاین نکته هزارنکته بیاموز فریادزدیم که چرخ گردون لیلا تو نداده ای به مجنون فریاد برآمدآنکه خاموش، کم داد اگر نگیرد افسون خاموش شدیم ودرخموشی رفتیم سوراغ می فروشی فریادزدیم دوای ما کو؟ گوینددواست باده نوشی هشیارنشد مگر که مدهوش این با رگران...
-
دیوانگی
شنبه 31 اردیبهشتماه سال 1384 16:22
دیوانه بمانید ولی مانند عاقلان رفتارکنید خطرمتفاوت بودن رابپزیرید ولی بدون آنکه جلب توجه کنید نوشته ی پائولوکوئلیو (درکتاب ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد)
-
بعدها
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1384 21:15
مرگ من روزی فراخواهدرسید دربهاری روشن ازامواج نور درزمستانی غبارآلودودور یاخزانی خالی از فریادوشور مرگ من روزی فراخواهدرسید: روزی ازاین تلخ وشیرین روزها روزپوچی همچوروزان دگر سایه ای زامروزها،دیروزها! دیدگانم همچودالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مراخواهدربود من تهی خواهم شدازفریاد درد می خزندآرام...
-
زندگی چیست
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 12:25
زندگی شاید یک خیابان درازاست که هرروز زنی بازنبیلی ازآن می گزرد زندگی شایدریسمانی است که مردی با آن خودرا از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که از که ازمدرسه برمی گردد زندگی شاید عبورگیج رهگذری باشدکه کلاه ازسربرمی داردوبه یک رهگذر دیگربالبخندی بی معنی می گویدصبح بخیر. زندگی شایدآن لحظه ی مسدودی است که نگاه من...
-
زندگی نامه ی فروغ فرخزاد
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 12:22
فروغ فرخزاد 15 دی ماه 1313 در خانواده ای متوسط بدنیا آمد.پدرش شخصیتی دوسویه داشت.یک افسر ارتش مستبدکه درکودتای رضاخان نقش داشت ویک عاشق شعر که در می بست وبا اشعارحافظ وسعدی رازونیازمی کرد. فروغ ازنوجوانی شعر می سرود ونقاشی می کرد.برای فرارازفضای بسته محیط خانوادگی بسیارزودباپرویزشاپور ازدواج کردوبسیارزود...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 12:21
من نمی تونم که توضیح بدم که چرا شعر می گم فکر می کنم همه ی اونایی که کار هنری می کنند علتش یک جور نیاز ناآگاهانست به مقابله وایستادگی در برابرضواب.اینها آدمایی هستندکه زندگی رو بیشتردوست دارندومی فهمندوهمین طورمرگ را.کارهنری یک جور تلاش است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنای مرگ . سخنی از فروغ فرخزاد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 12:20
اسیر تورا می خواهم ودانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم زپشت میله های سرد وتیره نگاه حسرتم حیران به رویت دراین فکرم که دستی پیش آید ومن ناگه گشایم پر بسویت دراین فکرم که در یک لحظه غفلت ازاین زندان خاموش پربگیرم به چشم مرد زندان بان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در...
-
آسمان آفتابی
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 12:17
آسمان دل من آفتابی بود شباش مهتابی بود اماالان ابری شده دل من نه دلمن بلکه دل همه ی ما دل می خواد گریه کنه دادبزنه تاخداش و صدا کنه بگه بااینکه دل ابری شده ولی روزای آفتابی رو خیلی دوست داره دلم من غصه نخورخورشیدطلوع می کنه دلارودوباره پرنورمی کنه دوباره هوای ابری آفتابی می شه هوای تاریک مهتابی می شه دلم غصه...
-
نامه ای به پدر
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1384 12:16
پاکت بی تمبروتاریخ نامه ی بی اسم وامضاء کوچه ی دلواپسی ها برسه بدست بابا باسلام خدمت بابا عرض کنم که غوربت ما همچنان بدنیست که می گن راضیم الحمدالله یادمون دادن که اینجا زندگی رو سخت نگیریم ازغم ویرونی تو روزی صد 100 دفعه نمیریم یادمون دادن که یاد سوختن خونه نیفتیم خواب بودهرچه که دیدیم بادبودهرچی شنفتیم راستی چند وقت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 23:28
حلقه دختری خنده کنان گفت که چیست رازاین حلقه ی زر رازاین حلقه که انگشت مرا این چنین تنگ گرفته است ببر رازاین حلقه که در چهره ی او اینهمه تابش ورخشندگی است مردحیران شدوگفت: حلقه ی خوشبختیست،حلقه ی زندگی است همه گفتند:مبارک باشد دختری گفت:دریغاکه مرا بازدرمعنی آن شک باشد سالها رفت وشبی زنی افسرده نظر کرد به آن حلقه ی زر...
-
سیاوش من میگم من و شکستن
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 23:02
من می گم من و شکستن چشم فانوسم و بستن تو می گی خدابزرگه ماه میده به شب من من می گم آخه دلم بود اونکه افتاده به خاکه تو می گی سرت سلامت آینه ها زلال و پاکه آینه ها زلاله پاکه اینه که فاصله هارو نمی شه باگریه پرکرد یکی شون بهارسرخوش یکی مون پاییز پردرد من میگم فاصله هرگز بین دستای دوتامن تو می گی زندگی اینه حاصل عشق تو...
-
شکوه .سیاوش
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 23:01
باتوحکایتی دگر این دل ما بسرکند شب سیاه قصه را هوای تو سحرکند باورمانمی شود درسرمانمی رود ازگذر سینه ی ما یاردگرگذرکند شکوه بسی شنیده ام ازدل زجرکشیده ام کورشوم جزء تو اگر زمزمه ای دگرکنم مقصدومقصودم تویی عشقم ومعبودم تویی چاره ی کارماتویی یاورویارماتویی توبه نمی کنداثر مرگ مگراثرکند
-
سیاوش غروب آفتاب
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 22:59
چشمای منتظر به پیچ جاده دل هوره های دل پاک و ساده پنجره ی بازوغروب پاییز نم نم بارون توخیابون خیس یادتوهرتنگ غروب تو قلب من می کوبه سهم من از باتو بودن غم تلخ غروبه غروب همیشه برای من نشونی از توبوده برام یک یادگاریه جزءاون چیزی نمونده توذهن کوچه های آشنایی پرشده از پاییزتن طلایی تونیستی و وجودم و گرفته شاخه ی خشک...
-
اشعار سیاوش قمیشی سکوی پنجره
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 22:58
توی سکوی کنارپنجره همه شب جای منه چندورق کاغذویک دونه قلم همیشه یارمنه کاغذای خط خطی ازکناردربازپنجره می پرندتوی کوچه سرحال ازاین که آزادشدن نمی دونن که اسیر دل سنگ باد شدن دیگه بیداری شب عادتمه همدم سکوت تنهایی من تیک تیک ساعتمه تیک تیک ساعتمه حالامن موندم و یک دونه ورق که اونم از اسم تو سیاه می شه همه چی توزندگی...
-
سیاوش شاعر
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 22:56
بیاییدکمی هم درمورد آقای سیاوش قمیشی صحبت کنیم. خواننده ای با احساس ورنج کشیده من خودم یکی از طرفداران آقای قمیشی هستم شعرهایی که آقای قمیشی باصدای بسیارزیبایشان می خوانند شعرهایی بسیارزیبا و با مفهوم است شعرهایی که واقعا دل سنگ را بدرد میاره شعرهای آقای قمیشی هم آدم رو افسرده می کنه و هم می تونه به انسان روحیه بده...
-
زندگی چیست
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 18:05
زندگی شاید یک خیابان درازاست که هرروز زنی بازنبیلی ازآن می گزرد زندگی شایدریسمانی است که مردی با آن خودرا از شاخه می آویزد زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد زندگی شاید عبورگیج رهگذری باشدکه کلاه ازسربرمی داردوبه یک رهگذر دیگربالبخندی بی معنی می گویدصبح بخیر. زندگی شایدآن لحظه ی مسدودی است که نگاه من درنیمه ی...
-
شعر اسیر از فروغ فرخزاد
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 18:03
اسیر تورا می خواهم ودانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم تویی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس مرغی اسیرم زپشت میله های سرد وتیره نگاه حسرتم حیران به رویت دراین فکرم که دستی پیش آید ومن ناگه گشایم پر بسویت دراین فکرم که در یک لحظه غفلت ازاین زندان خاموش پربگیرم به چشم مرد زندان بان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم در...
-
هدف شعرگفتن چیست؟ سخن فروغ
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 18:02
من نمی تونم که توضیح بدم که چرا شعر می گم فکر می کنم همه ی اونایی که کار هنری می کنند علتش یک جور نیاز ناآگاهانست به مقابله وایستادگی در برابرضواب.اینها آدمایی هستندکه زندگی رو بیشتردوست دارندومی فهمندوهمین طورمرگ را.کارهنری یک جور تلاش است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنای مرگ . سخنی از فروغ فرخزاد
-
فروغ که بود
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1384 17:56
فروغ فرخزاد 15 دی ماه 1313 در خانواده ای متوسط بدنیا آمد.پدرش شخصیتی دوسویه داشت.یک افسر ارتش مستبدکه درکودتای رضاخان نقش داشت ویک عاشق شعر که در می بست وبا اشعارحافظ وسعدی رازونیازمی کرد. فروغ ازنوجوانی شعر می سرود ونقاشی می کرد.برای فرارازفضای بسته محیط خانوادگی بسیارزودباپرویزشاپور ازدواج کردوبسیارزود...