دف دل رابدست گرفت
ویولون ضجه رابردوش گذاشت
گیتاراشک راآماده کرد
وساکسیفون دستان نوازش راهم آماده کرد
احساس دستورنواختن داد
ریتم آرام پیانوآهنگ التماس رانواخت
بسیارآرام،آرام نواخت ونواخت
هرازگاهی گیتاربه یاری اش می آمد
کم کم صدای پیانو به همراه گیتاربالاگرفت
وویولون به یاریشان آمد
زدوزد جیغ کشید وضجه زد
ساکسیفون هم سعی میکردآهنگ گیتارراپنهان کند
آخردیگرنمیشد
دف هم آمد اوهم ازخواهش دل گفت
ناگاه احساس عقل راباخبرکرد
عقل آمدوگفت
دیگرناله بس است
چشمانت رابازکن اونیست وتودوباره درخوابی
آرام چشمهایت رابرهم بگذاروکمی فکرکن
نوشته شده توسط ترنم
نوشته شده توسط ترنمیث
اونیست ودیگرنخواهد بود
.چشمهایم رامیبندم اما بازحضورتوراحس میکنم

نظرات 1 + ارسال نظر
آزیتا سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:21 ق.ظ http://azi.blogsky.com

مجیدجان واقعا زیبابود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد