بعدها

مرگ من روزی فراخواهدرسید

دربهاری روشن ازامواج نور

درزمستانی غبارآلودودور

یاخزانی خالی از فریادوشور

مرگ من روزی فراخواهدرسید:

روزی ازاین تلخ وشیرین روزها

روزپوچی همچوروزان دگر

سایه ای زامروزها،دیروزها!

دیدگانم همچودالانهای تار

گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مراخواهدربود

من تهی خواهم شدازفریاد درد

می خزندآرام روی دفترم

دستهایم فارغ ازافسون شعر

یادمی آرم که دردستان من

روزگاری شعله میزدخون شعر

خاک می خواندمراهردم به خویش

می رسندازره که درخاکم نهند

آه شایدعاشقانم نیمه شب

گل به روی گورغمناکم نهند

بعدمن ناگه به یک سو می روند

پرده های تیره ی دنیای من

چشمهای ناشناسی می خزند

روی کاغذهاودفترهای من

دراتاق کوچکم پامی نهد

بعدمن،بایادمن بیگانه ای

دربرآیینه می ماندبجای

تارمویی،نقش دستی،شانه ای

می رهم ازخویش ومی مانم زخویش

هرچه برجامانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی

درافق ها دوروپنهان می شود

می شتابندازپی هم بی شکیب

روزهاوهفته هاوماهها

چشم تودرانتظارنامه ای

خیره می ماندبچشم راهها

لیک دیگرپیکرسردمرا

می فشاردخاک دامنگیرخاک!

بی تو،دورازضرب های قلب تو

قلب من می پوسدآنجازیرخاک

بعدهانام مرا باران وباد

نرم می شویند از رخسارسنگ

گورمن گمنام می ماندبه راه

فارغ ازافسانه های نام وننگ

زمستان 1958 مونیخ

زندگی چیست

زندگی شاید یک خیابان درازاست که هرروز زنی بازنبیلی ازآن می گزرد

زندگی شایدریسمانی است که مردی با آن خودرا از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلی است که از که ازمدرسه برمی گردد

زندگی شاید عبورگیج رهگذری باشدکه کلاه ازسربرمی داردوبه یک رهگذر دیگربالبخندی بی معنی می گویدصبح بخیر.

زندگی شایدآن لحظه ی مسدودی است که نگاه من درنیمه ی چشمان تو خود را ویران می سازدو در این حسی است که من آن رابا ادراک ماه و دریافت ظلمت در خواهم آمیخت.

 

شعراز فروغ فرخزاد

زندگی نامه ی فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد 15 دی ماه 1313 در خانواده ای متوسط

بدنیا آمد.پدرش شخصیتی دوسویه داشت.یک افسر ارتش

مستبدکه درکودتای رضاخان نقش داشت ویک عاشق شعر

که در می بست وبا اشعارحافظ وسعدی رازونیازمی کرد.

فروغ ازنوجوانی شعر می سرود ونقاشی می کرد.برای

فرارازفضای بسته محیط خانوادگی بسیارزودباپرویزشاپور

ازدواج کردوبسیارزود نیزازاوجداشد.ثمره این ازدواج

"کامیار"نام گرفت.

وی در سال 1331نخستین مجموعه شعر خود را به نام

"اسیر" ودرسال1335دومین آن را بانام "دیوار"منتشرکرد.

وی در 25سالگی سومین مجموعه خودرا با نام "عصیان"

رانیزبدست چاپ سپرد.

وی بعدها این هرسه رابی ارزش وحاصل احساسات سطحی

یک دختر جوان دانست .

درسال 1337 سینما توجه فروغ را به خود جلب کرد وبه این

پی برد که می تواند درشعر به راهی جداازدیگران برود.

وی درساختن بسیاری ازفیلم های مستند با ابراهیم "گلستانی" همکاری می کند.

فروغ برای کسب علم سینما و... به انگلستان وآلمان وایتالیا وفرانسه سفرکرده است.

معروف ترین فیلمی که فروغ فروخزاد ساخته است در رابطه با جذامی هاست که در

جذام خانه تبریز ساخته شده است.

وی نام این فیلم را "خانه سیاه است" نامید.این فیلم برنده جایزه نفراول "فستیوال" "اوبرهاوزن" را برده است ومنتقدین اروپایی بسیار از اوتجلیل کرده اند.

سرانجام فروغ فرخزاد در سال134۴/11/24 درسن سی سالگی دار فانی را ودا گفتند وجان به جان آفرین تسلیم کردند. یادشان گرا می باد.

من نمی تونم که توضیح بدم که چرا شعر می گم فکر می کنم همه ی اونایی که کار هنری می کنند علتش یک جور نیاز ناآگاهانست به مقابله وایستادگی در برابرضواب.اینها آدمایی هستندکه زندگی رو بیشتردوست دارندومی فهمندوهمین طورمرگ را.کارهنری یک جور تلاش است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنای مرگ .

سخنی از فروغ فرخزاد

اسیر

تورا می خواهم ودانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

زپشت میله های سرد وتیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

دراین فکرم که دستی پیش آید

ومن ناگه گشایم پر بسویت

دراین فکرم که در یک لحظه غفلت

ازاین زندان خاموش پربگیرم

به چشم مرد زندان بان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من ودانم که هرگز

مرایاری رفتن زین قفس نیست

اگرهم مرد زندانبان بخواهد

دگرازبهرپروازم نفس نیست

زپشت میله هاهرصبح روشن

نگاه کودکی خندد برویم

چومن سرمی کنم آوازشادی

لبش با بوسه می آید بسویم

اگرای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خاموش پربگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

زمن بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوزدل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگرخواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

(تهران-مردادماه 1333) فروغ فرخزاد

آسمان آفتابی

آسمان دل من آفتابی بود

شباش مهتابی بود

اماالان ابری شده دل من

نه دلمن بلکه دل همه ی ما

دل می خواد گریه کنه دادبزنه

تاخداش و صدا کنه

بگه بااینکه دل ابری شده

ولی روزای آفتابی رو خیلی دوست داره

دلم من غصه نخورخورشیدطلوع می کنه

دلارودوباره پرنورمی کنه

دوباره هوای ابری آفتابی می شه

هوای تاریک مهتابی می شه

دلم غصه نخورخورشیدطلوع می کنه

دلارودوباره پرنور می کنه

مهرماه سال 1383 majid_r4

نامه ای به پدر

پاکت بی تمبروتاریخ

نامه ی بی اسم وامضاء

کوچه ی دلواپسی ها

برسه بدست بابا

باسلام خدمت بابا

عرض کنم

که غوربت ما

همچنان بدنیست که می گن

راضیم الحمدالله

یادمون دادن که اینجا

زندگی رو سخت نگیریم

ازغم ویرونی تو

روزی صد 100 دفعه نمیریم

یادمون دادن که یاد سوختن خونه نیفتیم

خواب بودهرچه که دیدیم

بادبودهرچی شنفتیم

راستی چند وقت است که رفتم

بی غم و غزل سرکار

روزگارم ای بدک نیست

شکرغوربت گرم بازار

قلم ودفترشعرم

توی گنجه کنج دیوار

عکس سهراب روی تاغچه

غزلش گوشه ی انبار

توی نامه گفته بودی

بی چراغ دل مادر

براتون نور می فرستم

جنس اعلاءطرح آخر

من ستاره بوردم اینجا

بابیلیط های برنده

راستی اونجانورفانوس

یک شبش کرایه چنده

پاکت بی تمبروتاریخ

نامه ی بی اسم وامضاء

کوچه ی دلواپسی ها

برسه بدست بابا

باسلام خدمت بابا

عرض کنم

که غوربت ما

همچنان بدنیست که می گن

راضیم الحمدالله

 

 

 

حلقه

دختری خنده کنان گفت که چیست

رازاین حلقه ی زر

رازاین حلقه که انگشت مرا

این چنین تنگ گرفته است ببر

رازاین حلقه که در چهره ی او

اینهمه تابش ورخشندگی است

مردحیران شدوگفت:

حلقه ی خوشبختیست،حلقه ی زندگی است

همه گفتند:مبارک باشد

دختری گفت:دریغاکه مرا

بازدرمعنی آن شک باشد

سالها رفت وشبی

زنی افسرده نظر کرد به آن حلقه ی زر

دیددرنقش فروزنده ی او

روزهایی که به امیدوفای شوهر

به هدررفته هدر

زن پریشان شدونالیدکه وای

وای،این حلقه که در چهره ی او

بازهم تاش ورخشندگی است

حلقه ی بردگی و بندگی است

سیاوش من میگم من و شکستن

من می گم من و شکستن

چشم فانوسم و بستن

تو می گی خدابزرگه

ماه میده به شب من

من می گم آخه دلم بود

اونکه افتاده به خاکه

تو می گی سرت سلامت

آینه ها زلال و پاکه

آینه ها زلاله پاکه

اینه که فاصله هارو

نمی شه باگریه پرکرد

یکی شون بهارسرخوش

یکی مون پاییز پردرد

من میگم فاصله هرگز بین دستای دوتامن

تو می گی زندگی اینه حاصل عشق تو با من

من میگم حالا بسوزم

یاکه باغصه بسازم

تومی گی فرقی نداره

من که چیزی نمی بازم

من می گم اینجاروباختی

عمری که رفته نمیاد

تومی گی قصه همین بود

تویک برگی توی این باد

شکوه .سیاوش

باتوحکایتی دگر

این دل ما بسرکند

شب سیاه قصه را

هوای تو سحرکند

باورمانمی شود

درسرمانمی رود

ازگذر سینه ی ما

یاردگرگذرکند

شکوه بسی شنیده ام

ازدل زجرکشیده ام

کورشوم جزء تو اگر

زمزمه ای دگرکنم

مقصدومقصودم تویی

عشقم ومعبودم تویی

چاره ی کارماتویی

یاورویارماتویی

توبه نمی کنداثر

مرگ مگراثرکند

سیاوش غروب آفتاب

چشمای منتظر به پیچ جاده

دل هوره های دل پاک و ساده

پنجره ی بازوغروب پاییز

نم نم بارون توخیابون خیس

یادتوهرتنگ غروب تو قلب من می کوبه

سهم من از باتو بودن غم تلخ غروبه

غروب همیشه برای من نشونی از توبوده

برام یک یادگاریه

جزءاون چیزی نمونده

توذهن کوچه های آشنایی

پرشده از پاییزتن طلایی

تونیستی و وجودم و گرفته

شاخه ی خشک پیچک تنهایی

یادتوهرتنگ غروب تو قلب من می کوبه

سهم من از باتو بودن غم تلخ غروبه

غروب همیشه برای من نشونی از توبوده

برام یک یادگاریه

جزء اون چیزی نمونده

اشعار سیاوش قمیشی سکوی پنجره

توی سکوی کنارپنجره

همه شب جای منه

چندورق کاغذویک دونه قلم

همیشه یارمنه

کاغذای خط خطی

ازکناردربازپنجره

می پرندتوی کوچه

سرحال ازاین که آزادشدن

نمی دونن که اسیر دل سنگ باد شدن

دیگه بیداری شب عادتمه

همدم سکوت تنهایی من تیک تیک ساعتمه

تیک تیک ساعتمه

حالامن موندم و یک دونه ورق

که اونم از اسم تو سیاه می شه

همه چی توزندگی آخرش به پای تو حدر می شه

چشمونم فاصله را ازپنجره دید می زنه

دلم اسم تو رو فریاد می زنه

درای پنجره راتاانتهابازمی کنم

توخیالم با تو پرواز می کنم

سیاوش شاعر

بیاییدکمی هم درمورد آقای سیاوش قمیشی صحبت کنیم.

خواننده ای با احساس ورنج کشیده من خودم یکی از طرفداران آقای قمیشی هستم شعرهایی که آقای قمیشی باصدای بسیارزیبایشان می خوانند شعرهایی بسیارزیبا و با مفهوم است شعرهایی که واقعا دل سنگ را بدرد میاره شعرهای آقای قمیشی هم آدم رو افسرده می کنه و هم می تونه به انسان روحیه بده ولی من رو افسرده کرد شعرهای آقای قمیشی مثل یک سکه می مونه که دو طرف داره یک طرف عشق ومحبت وعاطفه یک طرف غم واندوه و زجر بستگی داره شما چه دیدی نسبت بهش داشته باشید.

شعرهای سیاوش ارزش خاصی برای خودش داره شعرهایی که به زندگی همه انسانها مربوط
 می شه.

زندگی چیست

زندگی شاید یک خیابان درازاست که هرروز زنی بازنبیلی ازآن می گزرد

زندگی شایدریسمانی است که مردی با آن خودرا از شاخه می آویزد

زندگی شاید طفلی است که از مدرسه برمی گردد

زندگی شاید عبورگیج رهگذری باشدکه کلاه ازسربرمی داردوبه یک رهگذر دیگربالبخندی بی معنی
می گویدصبح بخیر.

زندگی شایدآن لحظه ی مسدودی است که نگاه من درنیمه ی چشمان تو خود را ویران می سازد ودر این حسی است که من آن رابا ادراک ماه و دریافت ظلمت خواهم آمیخت.

 

 

شعر اسیر از فروغ فرخزاد

اسیر

تورا می خواهم ودانم که هرگز

به کام دل در آغوشت نگیرم

تویی آن آسمان صاف و روشن

من این کنج قفس مرغی اسیرم

زپشت میله های سرد وتیره

نگاه حسرتم حیران به رویت

دراین فکرم که دستی پیش آید

ومن ناگه گشایم پر بسویت

دراین فکرم که در یک لحظه غفلت

ازاین زندان خاموش پربگیرم

به چشم مرد زندان بان بخندم

کنارت زندگی از سر بگیرم

در این فکرم من ودانم که هرگز

مرایاری رفتن زین قفس نیست

اگرهم مرد زندانبان بخواهد

دگرازبهرپروازم نفس نیست

زپشت میله هاهرصبح روشن

نگاه کودکی خندد برویم

چومن سرمی کنم آوازشادی

لبش با بوسه می آید بسویم

اگرای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خاموش پربگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

زمن بگذر که من مرغی اسیرم

من آن شمعم که با سوزدل خویش

فروزان می کنم ویرانه ای را

اگرخواهم که خاموشی گزینم

پریشان می کنم کاشانه ای را

(تهران-مردادماه 1333) فروغ فرخزاد

هدف شعرگفتن چیست؟ سخن فروغ

من نمی تونم که توضیح بدم که چرا شعر می گم فکر می کنم همه ی اونایی که کار هنری می کنند علتش یک جور نیاز ناآگاهانست به مقابله وایستادگی در برابرضواب.اینها آدمایی هستندکه زندگی رو بیشتردوست دارندومی فهمندوهمین طورمرگ را.کارهنری یک جور تلاش است برای باقی ماندن ویا باقی گذاشتن خود ونفی معنای مرگ .

سخنی از فروغ فرخزاد

فروغ که بود

فروغ فرخزاد 15 دی ماه 1313 در خانواده ای متوسط

بدنیا آمد.پدرش شخصیتی دوسویه داشت.یک افسر ارتش

مستبدکه درکودتای رضاخان نقش داشت ویک عاشق شعر

که در می بست وبا اشعارحافظ وسعدی رازونیازمی کرد.

فروغ ازنوجوانی شعر می سرود ونقاشی می کرد.برای

فرارازفضای بسته محیط خانوادگی بسیارزودباپرویزشاپور

ازدواج کردوبسیارزود نیزازاوجداشد.ثمره این ازدواج

"کامیار"نام گرفت.

وی در سال 1331نخستین مجموعه شعر خود را به نام

"اسیر" ودرسال1335دومین آن را بانام "دیوار"منتشرکرد.

وی در 25سالگی سومین مجموعه خودرا با نام "عصیان"

رانیزبدست چاپ سپرد.

وی بعدها این هرسه رابی ارزش وحاصل احساسات سطحی

یک دختر جوان دانست .

درسال 1337 سینما توجه فروغ را به خود جلب کرد وبه این

پی برد که می تواند درشعر به راهی جداازدیگران برود.

وی درساختن بسیاری ازفیلم های مستند با ابراهیم "گلستانی" همکاری می کند.

فروغ برای کسب علم سینما و... به انگلستان وآلمان وایتالیا وفرانسه سفرکرده است.

معروف ترین فیلمی که فروغ فروخزاد ساخته است در رابطه با جذامی هاست که در

جذام خانه تبریز ساخته شده است.

وی نام این فیلم را "خانه سیاه است" نامید.این فیلم برنده جایزه نفراول "فستیوال" "اوبرهاوزن" را برده است ومنتقدین اروپایی بسیار از اوتجلیل کرده اند.

سرانجام فروغ فرخزاد در سال1343/11/24 درسن سی سالگی دار فانی را ودا گفتند وجان به جان آفرین تسلیم کردند. یادشان گرا می باد.