خورسند شدیم از اینکه که امروز رنگ دگراست نه رنگ دیروز

تاشب نشده رنگ دگرشد گفتندازاین نکته هزارنکته بیاموز

فریادزدیم که چرخ گردون لیلا تو نداده ای به مجنون

فریاد برآمدآنکه خاموش، کم داد اگر نگیرد افسون

خاموش شدیم ودرخموشی رفتیم سوراغ می فروشی

فریادزدیم دوای ما کو؟ گوینددواست باده نوشی

هشیارنشد مگر که مدهوش این با رگران بگیرم از دوش

آرام کنارگوش ما گفت: این بار گران تو مفت مفروش

ازخود به کجا شوی تو پنهان ؟ازخود به کجاشوی گریزان؟

بیداری دل چنین مخوابان سخت آمده است مبخش آسان

هشیارشدیم ازاینکه هستیم رفتیم ودر میکده بستیم باخودبه سخن چنین نشستیم

ما باده نخورده ایم و مستیم؟

مسجد سرراه ازآن گذشتیم برروی درش چنین نوشتیم درمیکده هم خدای بینی با مردخدای اگر نشینی.

نظرات 3 + ارسال نظر
محمود سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:26 ق.ظ

بابا فردمنش

آشنای ....................................غریب پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:10 ب.ظ

سلام امیدوارم خوب باشید.در ست است هرگز ما را از بیداری دل گر یزی نیست.درپناه ایزذ متعال مو فق و پیروز با شید.

سهند جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:39 ق.ظ

salam kheyli bahal bud be omid up kardane 2bare

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد